این منم! زنی تنها، در میان بی نهایت هیاهو برای هیچ!

بسیار دیده ام و بسیارتر خواهم دید!

غم دارم و دعا میکنم تبدیل شوند به شادی... شما هم دعا کنید:)

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۴/۰۹/۲۰
    ...

هوم... دوستت دارم به آواز بلند:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۴ ، ۰۰:۰۸
سعیده معصومی

چرا همه این قدر حالشون خوبه و ما انقدر حالمون بده؟... کجای زندگی رو اشتباه رفتیم که 2ساله آرامش نداریم... این چه امتحانیه آخه خدایا... چه امتحان سختیه که تمومی نداره...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۰:۳۴
سعیده معصومی

احساس میکنم همین الانه که مغزم منفجر بشه! واقعا دیگه تاب و توان ندارم! مرگ چشه که انقدر ازش میترسیم؟! این دنیا چی داره که چسبیدیم بهش؟...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۰:۲۶
سعیده معصومی

کاش مثلا میشد فردا صبح از خواب بیدار بشم لباسامو جمع کنم و با یکی دو نفر که راحتم بزنم بیرون! به هیشکی نگم کجا میرم، موبایلی با خودم نبرم و فقط برم... برم و نیام تا وقتی که توان جنگیدنمو پیدا کنم... برم و نیام تا وقتی که وابستگیا نتونن اینطوری خردم کنن... 

خدا به خداوتدیت دیگه توان دارم... دیگه حتی نمیتونم دعا کنم چون اصلا نمیدونم چی بخوام... خدایا خودت به خیرش کن... تو رو به عزت و جلالت....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۰:۰۶
سعیده معصومی

دلم نمیخواد آینده بیاد... من از زندگی میترسم....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۴ ، ۲۰:۰۱
سعیده معصومی

زنهار از این امید درازت که در دلست


هیهات از این خیال محالت که در سرست...


#سعدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۲:۵۹
سعیده معصومی

سهراب یه جایی یه همچین چیزی میگه:

و بگو از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد...



باز خوش به حال سهراب که خواب بود... من بیدارم متاسفانه و این منو خواهد کشت به یقین...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۴ ، ۱۸:۵۵
سعیده معصومی

روزای سخت تموم نمیشن که! روزای سخت هی کش میاااان، هی کش میااان... روزای سخت پیرت میکنن... روزای سخت هجوم آوردن و قصد رفتنم ندارن! میگن تاریکترین وقت شب درست قبل از طلوع خورشیده! من هی فکر میکنم دیگه ازین تاریکتر نیست... بعد هی باز تاریکتر میشه... هی سختتر... هی دردناکتر... احساس میکنم میخوام کل زندگیمو بالا بیارم... دوست دارم محو بشم! احساس میکنم زندگی هیچ وقت دیگه درست نمیشه... دارم نا امید میشم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۴ ، ۱۸:۵۲
سعیده معصومی

دیروز بعد از مدت ها خوشحال بودم... به روزهای خوب برگشته بودم... وقتی برگشتم با خودم عهد کردم دیگه آروم باشم! دیگه خودمو ملعبه دست این زندگی نکنم! حالا از صبح که پاشدم مامانم علائم ام اس داره، خواهرم یهو پشت سرش بی حس میشه و دیدشو از دست میده! من؟ من فقط غصه میخورم و گریه میکنم! تا یکم به زندگی امیدوار میشم، بدترش میاد سراغم که چیو ثابت کنه؟! 


ازین 2سال پر از مریضی خسته شدم... خیلی... کاش خدا...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۴ ، ۱۷:۱۴
سعیده معصومی
بسیار سمتکار و بسی عهدشکن است
اما به ستمکاری آن عهدشکن نیست...

وحشی بافقی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۹:۱۷
سعیده معصومی